نیایش، هنر درکوفتن است»
نوشتهی زیبایی از صدیق قطبی
نیایش، هنرِ درکوفتن است.
در نیایش ما میآموزیم که از صدا زدن کوتاه نیاییم.
سهراب میگفت: زمین باران را صدا میزند، من تو را».
انگار، زمینِ خشک و بیآبی هستیم که پیوسته باران را صدا میکند.
صدای خود را همچون کمندی عاشقانه به هر سو میافکند.
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد / نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد.»
مارتین لینگز (با نام تغییریافته ابوبکر سراجالدین) در کتاب عرفان اسلامی چیست؟» مینویسد:
بیشتر خوانندگان غربیِ این کتاب، در اوایل زندگی خود، این سخن را شنیدهاید که ملکوت آسمان در درون شماست» و نیز این کلمات را شنیدهاید که: بجویید خواهید یافت؛ در بکوبید به روی شما گشوده خواهد شد.»
اما چند تن از آنان در مورد شیوهی جستجو و یا هنرِ در کوفتن آموزش دیدهاند؟
وقتی عبارت هنر در کوفتن» را مینوشتم به ذهنم خطور کرد که در این سیاق خاص، این کلمات، پاسخی است به این سؤالی که عنوان این کتاب است.»
(عرفان اسلامی چیست؟، ترجمه فروزان راسخی، دفتر پژوهش و نشر سهروردی)
مولانا نیز همین تعبیر را دارد و معتقد است جانِ عبادات دینی، کوفتن بر در حق است.
میگوید تو در نماز و نیایش، حلقهی هستی خود را بر درِ حق میزنی: گفت پیغمبر رکوعست و سجود / بر در حق کوفتن حلقهی وجود؛ حلقهی آن در هر آن کو میزند / بهر او دولت سری بیرون کند» (مثنوی، دفتر پنجم)
دعا به تعبیرکافکا تلاشی است برای فرارفتن از قلمرو امکانات عادی. دستی است که در جستجوی بهرهای از فیض به سوی تاریکی دراز میشود. شبیه تعبیری که احمد شاملو داشت: یک شاخه در سیاهیِ جنگل، به سوی نور، فریاد میکشد.».
دعا و هنر، دو کار پرشور ارادیاند.
میخواهیم از قلمرو امکانات عادی ارادی فراتر رویم و وسعتش بدهیم.
هنر، مانند دعا، دستی است که، در جستجوی بهرهای از فیض، به سوی تاریکی دراز میشود تا به دستی بخشنده تبدیل گردد.
دعا، یعنی اینکه خود را در میان رنگینکمان زادن و مردن بیندازی و یکسره در آن حل شوی تا نور بیپایانش را در گهوارهی خرد و شکنندهی وجودت جای دهی.
میخواهیم از حدود امکاناتی که در هر لحظهی زندگی در اختیار ماست، فراتر رویم.
میخواهیم از محدودیتهای من» کوچک خود بگذریم.
هنر و دعا، دستهایی هستند که به سوی تاریکی دراز شدهاند. گدائی میکنیم تا ببخشیم.»
(گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمهی فرامرز بهزاد، انتشارات خوارزمی)
در دعا کردن ما امیدوارانه جان خود را به سوی کانون هستی میگشاییم تا بهرهای از فیض حاصل کنیم. مثال شاخههای عریان درختان در پاییز و زمستان که با سماجتی عجیب در حال نیایشاند. دعا به تعبیر سعدی برآوردن دستی از آستین دل است. دستی همانند شاخههای که دیگر تابِ بیبرگ نشستن ندارند:
بیا تا برآریم دستی ز دل / که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان درنبینی درخت / که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست / که نومید گردد برآورده دست
همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برآریم دست / که بی برگ از این بیش نتوان نشست»
(بوستان باب دهم)